My journey

۸ مطلب با موضوع «از میان تجربه های روزمره» ثبت شده است

اینکه هرکسی زمین بازی خودش را دارد واضح است.این را از شاهین کلانتری یاد گرفته ام که جایی گفته بود توئیتر زمین بازی من نیست.این استعاره برای من خیلی دوست داشتنی بود.تا مدتی در بین حرف هایم تکرار می کردم که فلان مساله و فلان جا زمین بازی من نیست.

اینستاگرام زمین بازی من نبود.اوایل حضورم چند صفحه دنبال می کردم.حضور کاملا یک طرفه.بعد از مدتی دیدم که یکی دو ساعتی بین صفحات و عکس ها می چرخم بدون اینکه گذشت زمان رو احساس کنم.حضورم رو کمرنگ تر کردم اما هنوز هم بودم.
از آنجاییکه وقتی زمینه ای برای حرف زدن و اظهارنظر وجود داشته باشد فشاری برای نظر دادن احساس می کنیم (لااقل من احساس می کردم) شروع کردم به نوشتن بندهای از کتاب هایی که می خواندم.در تنهایی خودم البته.

دوستانم هم یکی یکی شروع کردند به درخواست دوستی دادن و پیگیری من.
یکی از تضادهای من در شبکه های اجتماعی همین مساله است که دوست دارم باشم و کمتر کسی بداند که هستم.حالا یکی از معضلات من این بود که چه کسی بداند من هستم و چه کسی نداند.گاهی دوستانم در تلگرام پیگیر می شدند که چرا درخواست من رو قبول نکردی؟

من هم که نمی توانستم بگویم چون دوست نداشتم که تو حرف های من رو بخونی.ناچارا می گفتم باشه.
البته در این وضعیت فقط یک هفته دوام آوردم و بعد یک روز همینطور که در تلاش برای گذاشتن یک عکس بی ربط و نوشتن یک متن بی ربط تر بودم یکباره احساس کردم نیازی به حضور در این فضا ندارم.یک دقیقه بعد اکانتم رو حذف کرده بودم.
خیالم راحت شد.انگار زندگی دوباره به من لبخند زد.


از آنجاییکه به رفتار کاربران شبکه های اجتماعی علاقمندم در این مورد زیاد فکر می کنم و حرف می زنم.قبلا نوشته ای در مورد mindfulness با عنوان چه جوری نذارم زندگیم تند تند بگذره خوانده بودم. از اون زمان سعی کرده ام گاهی در لحظه زندگی کنم.در زمان و مکانی که هستم احساسم رو حس کنم.نفس بکشم و بر همه آنچه در ذهنم می گذره آگاه باشم.

دیروز که همچنان داشتم در مورد شبکه های اجتماعی فکر می کردم متوجه شدم به اشتراک گذاری در لحظه حرف ها و احساسات و عکس ها یکی از مواردی هست که نمی گذارد در لحظه زندگی کنیم و به عبارتی mindful باشیم.چون به جای لذت بردن از جایی که هستیم و آدم هایی که کنارشان هستیم و حتی غذایی که می خوردیم فکر و دل و احساس ما جای دیگری و بین کسان دیگری است که قرار است عکس ما رو ببینند و نظر بدهند.

بعد اینطور می شود که لذت یک روز خوب؛ یک کتاب خوب؛ یک هوای خوب و یا یک همنشین خوب را از دست می دهیم و به جایش چند لایک و کامنت و یک تصویر ثبت شده داریم.به همراه حسی که همچنان عمیق و رضایت بخش نیست.زمان هم تندتر از هر وقت دیگری می گذرد و آخر هر سال با تعجب فکر می کنیم که چقدر زود گذشت.
آمنه
۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۷:۴۵ ۰ نظر

دو روز قبل که مسیری رو به سمت خانه پیاده طی می کردم متوجه صدایی از خیابان شدم که می گفت ببخشید خانم؟

برنگشتم.معمولا اینطور وقت ها برنمی گردم به سمت صدا و جوابی نمی دهم.چندباری به گمان اینکه کسی آدرسی می پرسد برگشته ام و گفته ام که بله؟ و متوجه شده ام که نوعی از مزاحمت بوده.حالا اگر کسی هم واقعا سوال جدی و سالم دارد من با پیشداوری فرض رو بر مزاحمت می گذارم و خودم را به نشنیدن می زنم.

این بار هم خودم را به نشنیدن زدم.کمی جلوتر بازهم همان صدا با در حالی که ماشین رو به کنار پیاده رو آورده بود و سرعتش آهسته بود گفت:خانم ببخشید یه لحظه 

نگاهم رو از مسیر روبه رو نگرفتم.سرعت قدم ها رو تغییر ندادم.برنگشتم و حرفی نزدم و به مسیرم ادامه دادم اما دیگه حالم خوب نبود.از عصبانیت دست هام می لرزید.کمی هم ترسیده بودم.اینجور وقت ها می ترسم.

گفتگوی درونی ام هم به همین سمت رفت:باید برمی گشتم و می دیدم آیا مزاحم هست؟ خب معلوم بود که مزاحم هست.لحن ملایم و نرم و مثلا اغواکننده اش تابلو نبود؟ اصرار و همراهی اش با من به اندازه صدمتر چه دلیل دیگه ای داشت؟ لازم بود برگردم و اعتراض کنم؟ یا همین بهتر که انگار وجود ندارد؟ اینطوری زودتر بی خیال شد. 

بهتر.

خوب شد رفت.حالا باید مراقب باشم وقتی وارد کوچه می شوم به ماشین ها بیشتر دقت کنم.سر ظهر هست و همه جا خلوت تر.ممکنه بی خیال نشده باشه و باز دنبالم بیاد.


با هوشیاری و دقت به بقیه آدم ها و اعصاب بهم ریخته و تپش تندتر قلب و ناراحتی به خانه رسیدم.تا عصر در دلم حس نفرت و انزجار بود.مثل قبل از این اتفاق خوشحال نبودم.بخشی از این حس بد به خاطر حساسیت خیلی بالای من نسبت به مردانی هست که با اعتماد به نفس بالا به خودشان اجازه هرگونه رفتار و گفتاری مبنی بر آزار دادن جنس مخالف رو برای لذت و تفریح می دهند.


دوستم تعریف می کرد که از خیابان رد می شدم. موتوری از کنارم رد شد و سرنشین دوم ضربه محکمی به کمرم زد.ترسیدم.جیغ زدم.گریه ام گرفت. کسی به کمکم نیامد. بلند شدم و در حال گریه خودم به خوابگاه برگشتم. می گفت کمرش کبود شده بود و تا مدتی درد می کرد.


از خیابان رد شدن من هم خاطره ای دارم.دو سال پیش مدتی مهمان یکی از اقوام بودم.یکبار می خواستیم از خیابان رد بشویم.خیابان بزرگی مثل اتوبان بدون پل عابر پیاده.لیلا دختری که همراهم بود گفت مراقب باش عجله نکن بذار خیابون خوب خلوت بشه بعد رد بشیم.

گفتم باشه.در رد شدن از خیابان خیلی محتاط هستم و این هم به خاطره تصادف جزیی برمی گرده.

کمی که خیابان خلوت شد.هر دو داشتیم رد می شدیم که ماشینی با سرعت نزدیک شد. لیلا من و خودش رو عقب کشید و در حالی که ترسیده بودم متوجه دست دراز شده راننده برای لمس خودمان شدم.


دوست دیگرم تعریف می کرد که از ترمینال ها متنفرم.وقتی منتظرم ساعت حرکت اتوبوسم شود باید مدتی رو در اون فضا باشم.هرجایی بشینم کسی نگاهم می کنه.یا کسی بدون حرف روبه روم می شینه و اگر کمی حالت چهره ام شاداب شود کسی پیدا میشه که نزدیک بشه و بخواد سر صحبت رو به منظوری باز کنه.

می گفت خسته می شم از بس خودم رو اخمالو و عصبانی می گیرم تا کسی سمتم نیاد.



چیزی که در همه این خاطره ها مشترک هست خشونتی است که علیه زن اعمال می شود.هرجایی و به هر نوعی و به هر عنوانی.

طبق تعریف کمیته حقوق بشر سازمان ملل خشونت علیه زنان هرگونه عمل خشونت آمیز بر پایه جنسیت که بتواند منجر به آسیب فیزیکی؛ جنسی و روانی زنان بشود تعریف می شود.(+)


خشونت فیزیکی اعم از کتک زدن و شکنجه کردن بارزترین شکل از خشونت علیه زن هست که بارها در موردش گفته و شنیده ایم.مصداق های بسیاری هم در ذهن هر کدام از ما هست.

خشونت روانی اعم از توهین و تحقیر و بی اعتنایی و محدودیت زن ها در محیط خانه و اجتماع و سواستفاده در محل کار هم داستان تازه ای نیست. باز هم مصداق های زیادی برای هر کدام از این موارد شنیده و دیده ایم.

خشونت جنسی متلک و ناسزا گفتن و نگاه نامناسب تا تجاور تعریف می شود.(+)


بنابراین خشونت تنها استفاده از قدرت فیزیکی برای آسیب زدن به زن نیست.با این تعاریف هر روز و هر لحظه و در هر کجای دنیا خشونت اتفاق می افتد و گاهی نوعی از خشونت؛ خشونت محسوب نمی شود.

آگاهی دادن به زن ها و همچنین مردها در مورد مصداق های خشونت قدم بزرگی برای مبارزه علیه آن است.زمانی که من در مورد انواع خشونت آگاهی داشته باشم وقتی مورد این خشونت ها واقع می شوم سکوت نمی کنم.دلیل را جای دیگه ای جستجو نمی کنم.(گاهی فکر می کنم حتما مشکلی درمورد من هست که کسی مطاحمم می شود) با این خشونت برخورد می کنم.

همچنین دیگری را مورد خشونت قرار نمی دهم.چرا که به آسیب های روحی و روانی آن آگاهم و به طور دقیق تری اعمال و کلامم را تنظیم می کنم تا به دیگری آسیب وارد نکنم.


با این حال آگاهی دادن کافی نیست.آموزش رفتار مناسب در هنگام مواجهه با خشونت هم بخش مهمی در کمرنگ کردن آن می باشد.پنهان کردن خشونتی که علیه زن اتفاق می افتد و سکوت کردن در این مورد خشونت را کاهش نمی دهد.

بهرحال تصور و انتظار برای دنیایی بدون خشونت خیلی ایده آل گرایانه است.واضح هست که ما نمی توانیم خشونت علیه زن را محو کنیم.اما با ایجاد و تغییر قوانین در مجازات فرد خاطی؛ حمایت از فرد آسیب دیده و ایجاد زمینه هایی برای گروه های همیاری و حمایت می توان به دنیایی با خشونت کمتر امیدوار بود.


بدون داستان

سکوت است


بدون نگفتن داستان

ما بی صدا هستیم


بدون شنیده شدن داستان هایمان

ما نامرئی هستیم


و زمانی سخت تر است 

که داستان ها شنیدنشان سخت است

و تصور کردنشان غیرممکن


Belinda Mason

عکس:Silent Tears از Belinda Mason


آمنه
۲۸ مهر ۹۶ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر

به روش های مختلف سعی کرده ام عادت های خوب رو در زندگیم ام تثبیت کنم.قبل ترها روی کاغذ می نوشتم و جایی در دید نصب می کردم.habit tracker را هم تست کرده ام.

تکنیک پومودورو رو هم برای خودم بومی سازی و روی پلنر پیاده کرده ام.این یکی از همه لذت بخش تر است که یک پومودورو رنگ شود.به این صورت آخر هفته با یک نگاه هم متوجه می شوم این هفته چقدر زمان برای کدام کار و یا عادت اختصاص داده ام.



برنامه ریزی های روزنانه و هفتگی و ماهانه هم برای تثبیت یک عادت موثر بوده اند.به این صورت که در کنار برنامه روزانه یک خط هم به عادتی که باید در من نهادینه شود اختصاص پیدا می کند و آخر شب حتما تیک done زده شود.


اما چیزی که بیشتر از همه این تکنیک ها کمک می کند تا عادتی را به صورت پیوسته انجام دهم اشتیاقم به بهبود و رشد هست.زمانی که عادتی را برای یادگیری و رشد در زندگی روزمره ام پیاده می کنم و بر لزوم تثبیت عادت و تبدیل کردن اون به بخشی از مدل ذهنی ام آگاهی دارم بدون این تکنیک ها هم با شوق و انگیزه زیاد هر روز زمانی رو برای اون کار اختصاص می دهم.


من فکر می کنم مهمترین انگیزاننده من در مسیر رشد فردی؛ علاقه به رشد بوده و هست.

آمنه
۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۰:۴۵ ۰ نظر

در هفته های اخیر که خانه تکانی پاییزه انجام می دادم سری به همه پستوها و گوشه ها و کمدها زدم تا هرچیزی رو که در یک سال اخیر استفاده نکرده ایم کنار بگذارم.این رو هم جایی خواندم که هر کارتنی که در یک سال گذشته باز نشده یعنی نیازی به بودنش نیست.

من هم با همین استدلال شروع کردم به کار

کارتن های کتاب رو بررسی کردم و دفترهای قدیمی و روزنامه ها و مجله ها و حتی تعداد زیادی کاست موسیقی و زبان هم پیدا شد.

در کنار اینها سیم های بی استفاده هم بود.تابلوهای قدیمی که خاطرم نیست حتی کی روی دیوار بودند و هر وسیله ای که روزی خریده و استفاده شده بود و حالا دیگر کابردی نداشت.

وقتی همه اونها رو توی کیسه های زباله ریختم از توانایی بشر در ایجاد اینهمه زباله تعجب کردم و البته شرمنده شدم.من که فکر می کردم همینکه زباله ها را در مبدا تفکیک می کنم و هر شنبه چند کیسه زباله تحویل ماشین های بازیافت می شود وظیفه شهروندی خودم رو به نحو احسن انجام داده ام.

اما بعد از خانه تکانی که به این موضوع دقیق تر شدم متوجه شدم که این کار کافی نیست.تلاش برای تولید زباله کمتر هم بخشی از وظیفه انسانی و اجتماعی است.



چند راه حل که این روزها به آن پاییند هستم:


هنگام خرید کیسه های پلاستیکی دریافت نمی کنم.اگر خریدهای متعددی داشته باشم به همان یک کیسه اکتفا می کنم.گاهی یک کیسه بزرگتر داخل کیفم دارم که از همان استفاده می کنم.دوستی دارم که برای این امور روزمره کیسه پارچه ای استفاده می کند.

به این صورت از ابتدا پلاستیکی وارد چرخه محیط زیست نمی شود که بعدتر بخواهیم در مورد بازیافتش فکر کنیم.


از دفترهای قدیمی دوران مدرسه و دانشگاه برگه های سفید را جدا کرده ام.حالا به جای خریدن کاغذهای یادداشت؛ از همین برگه ها برای نوشتن و یادداشت برداری استفاده می کنم.حتی با حساسیت بیشتر پشت و روی برگه می نویسم.


در خریدن لباس جدید هم حساس شده ام.با دقت بیشتری خرید می کنم و سعی می کنم خریدهای کمتر لازم رو حذف کنم.تصویر دو کیسه لباس اضافی هنوز جلوی چشمم هست.البته هوشمندانه خرید کردن رو هم خیلی پیشتر از این مطلب یاد گرفته بودم.حالا با دید تازه ای این کار را انجام می دهم.


با اینکه این کارهای ساده رو انجام میدهم تا زباله کمتری وارد چرخه محیط زیست بشود اما همچنان در طی روز به شکل های مختلفی می بینم که چه مقدار مواد غذایی بسته بندی شده خریده ام.بخش زیادی از این ها قابل پیشگیری نیستند و به نوعی حاصل شکل زندگی تازه ما هستند و تقریبا همه مواد مصرفی ما در زمینه های مختلف به شکل بسته بندی شده عرضه می شود.

من فکر می کنم در کنار تلاش برای تولید زباله کمتر؛ پایبندی به تفکیک زباله قدم مهمی است که سهم ما را در نگهداری از طبیعت و چرخه زیستی سالم به طوری که نسل های آینده هم سهمی از زیبایی و سالم بودن طبیعیت داشته باشند؛ افزایش می دهد.

آمنه
۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۲:۳۳ ۰ نظر

من از پنج سال پیش که به دلیل مسیر طولانی بین خانه و دانشگاه عادت کردم با هندزفری آهنگ گوش کنم تا همین اواخر عمده زمانم در خارج از خانه رو با موسیقی و پلی لیست موردعلاقه ام گذرانده ام.دلیلش هم ساده و روشن بود: اینکه حوصله ام سر نرود.



همین بود که به محض خارج شدن از خانه آهنگ پخش می شد و وقت وارد شدن هم متوقف.دلپذیرترین زمان هم وقتی بود که توی صندلی مورد علاقه ام در اتوبوس لم می دادم و معین می خواند که: کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه... کم کم هر قسمت از مسیر من رو به یاد آهنگ خاصی و بیت خاصی می انداخت.

برای من که عادت نداشتم وقت دیگه ای جز داخل اتوبوس و خیابان و پیاده روی های طولانی در سطح شهر آهنگ گوش بدهم؛ همین غنیمت بود که آهنگ های نوستالژیک رو گوش کنم و لذت ببرم.مسیر هم کوتاه تر می شد.سر و صدا و هیاهوی محیط رو نمی شنیدم و مهمتر از همه اینکه در دنیای دیگه ای فرو می رفتم که دوست تر داشتم.

همین اواخر متوجه شدم مدتی است که دیگه علاقه ای به هندزفری زدن در کوچه و خیابان و اتوبوس ندارم.دقیق تر که به این مساله فکر کردم دیدم به تدریج چند جایگزین خوب تر پیدا کرده ام که به بخشی از ارزش های رفتاری ام تبدیل شده اند.


جایگزین اول:

قبلا برای اینکه حوصله ام سر نرود آهنگ گوش می دادم.به نظر می رسه دغدغه و مساله ای برای فکر کردن نداشتم.حالا وقتی روی صندلی نشسته ام و به بیرون خیره می شوم به موضوعاتی برای وبلاگ نویسی فکر می کنم و گاهی سر و شکلی به فکرم می دهم و جمله ها رو توی ذهنم می نویسم.گاهی ایده ها هم با دیدن خیابان و مردم و رفت و آمدهای روزمره به ذهنم می رسد.


جایگزین دوم:

یک کتاب که مورد علاقه ام باشد در کیفم می گذارم.چون تمرکزم در خواندن فقط در سکوت و آرامش هست؛ کتاب داستان انتخاب می کنم.ماژیکی هم برمی دارم تا قسمت هایی که باید دوباره بخوانم یا بیشتر دوست دارم رو علامت گذاری کنم.با کتاب مسیر خیلی کوتاه تر از وقتی است که آهنگ گوش می دادم.با این کار از لیست کتاب هایی که باید بخوانم کم می کنم.


جایگزین سوم:

وقتی که ذهن و فکرم خسته تر باشد نگاه کردن به خیابان ها و درخت ها و آدم ها برایم به نوعی در لحظه زندگی کردن است.شاید وقتی در متن شتاب زندگی هستم متوجه بیهوده بودن این عجله کردن های بی دلیل نمی شوم اما از بیرون به مساله نگاه کردن باعث میشه بیشتر و بهتر در جزیان زندگی خودم قرار بگیرم و لذت بخش بودن حس زندگی رو بیشتر تجربه کنم.


جایگزین چهارم:

اجبار مسیر اتوبوس و مترو و پیاده روی این خوبی رو برای من دارد که با دقت بیشتر به مصداق های درس هایی که می خوانم و یا موضوعی که اخیرا به اون توجه کرده ام دقت می کنم.ذهنم بهتر بین موضوعات مختلف و گاهی ظاهرا نامربوط ارتباط برقرار می کند.به این صورت یادگیری عمیق اتفاق می افتد.با این شکل از یادگیری بعد از سالها همچنان مطلب به خوبی روز اول در ذهن می ماند.

آمنه
۱۱ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۱ ۰ نظر

گاهی هرچقدر هم که آدم بالا برود و پایین بیاید نمی گویم هیچ جوره اما به سختی می تواند به بعضی اتفاقات؛ رفتارها و اجبارها عادت کند.البته که قرار نیست به اجبارها هم عادت کنیم و اصولا عادت کردن جزو رفتارهایی است که چندان مطلوب نیست.چون سکون و بی تفاوتی به همراه می آورد.

داستان من و تمدید هر ساله پاسپورت و اقامت و حواشی اش چیزی است که بعد از نزدیک به هشت سال به آن عادت نکرده ام و هر سال از اول شهریوز عزای آخر ماه را دارم که اداره به اداره طی طریق کنم و روند اداری رسمی و قانونی بودن حضورم را در این خاک تمدید کنم.


امروز هم طبق برنامه همه مدارک داشته و نداشته ام را ریختم توی کوله و راه افتادم سمت کنسولگری.بعد از تعطیلی های عید قربان بدیهی بود که شلوغ باشد اما جمعیتی که می دیدم فراتر از انتظارم بود.بعد یک حالت آهااااایی دست داد که بعله روند ثبت نام تذکره و پاسپورت الکترونیکی از هفته پیش آغاز شده و حضور این تعداد از مردم کاملا توجیه شده.

احساس فاتحانه ای داشتم که همین دو ماه پیش درخواست داده بودم و تذکره ام رو به صورت غیابی گرفته بودم. (هیچ احساس خاصی نداشت.اینکه در برگه کاغذی وجودت در این دنیا و در تابعیت فلان کشور ثبت شده باشد یا نه همونقدر بی اهمیت بود که ... در واقع هیچ اتفاقی به این بی اهمیتی پیدا نکردم که بنویسم.) الان می تونم از این تصمیمم به عنوان یکی از بهترین تصمیم های چند وقت اخیر یاد کنم.آن هم صرفا به خاطر شلوغی و گرمای امروز.

تعداد کارمندهای اداری بخش ارباب رجوع که هیچ فرقی نکرده بود.هنوز هم سه نفری که در بخش صدور و تعویض و تمدید پاسپورت و بخش تصادیق بودند.سالن هم به قدر کافی شلوغ و سر و صدا و گرما و مراجعینی که حالا دیگر علاوه بر پاسپورت عادی؛ درخواست فرم تذکره و پاسپورت الکترونیکی هم داشتند و تعداد زیادی که فقط سوال داشتند و برای جواب گرفتن باید نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه ای صف می ایستادند.


که در این چند مراجعه اخیرم توجه ام را جلب کرده است سیستم به شدت سنتی اداره است.در جستجوهای اینترنتی ام هنوز به وبسایت کنسولگری برنخورده ام و به همین دلیل به وجودش شک دارم.اطلاع رسانی هم آنقدر ضعیف است که تا همین الان در جستجوهای مربوط به تذکره و کنسولگری و پاسپورت الکترونیکی؛ اخبار باشگاه خبرنگاران جوان و فارس در رده های اول هستند.قبل تر دیده بودم که کانالی برای اطلاع رسانی ایجاد شده بود و هر از چندگاهی اخبار رخصتی ها و عکس مراسم های مختلف برگزار شده به اشتراک گذاشته می شد.


همچنان کارمندانی که پشت شیشه می نشینند؛ مدارک را تحویل می گیرند و فرم تحویل می دهند و هر از چندگاهی بلند می شوند و می روند تا مردمی که از این حجم ازدحام و معطلی و سر و صدا آزرده نمی شوند و شتابان مسیر عکاسی و کنسولگری و بانک رو طی می کنند.

کپی مدارک و فرم پر شده و فیش واریزی و پاسپورت به دست صف ایستادم که کسی صلاح دید ایستادن یک خانم در این ازدحام مردانه چندان به صلاح نیست و مدارکم رو گرفت و دست به دست جلوی پیشخوان رساند و گفت که حواسم به مدارکم باشد.حالا من هرقدر با پنجه پا بلند شدم و سرم را از این طرف و آن طرف کج کردم و به شانه این و آن زدم چشمم به مدارکم نخورد که نخورد.اصلا چشمم به پبشخوان نخورد.تغییر وضعیت دادم در صف کناری ایستادم و منتظر شدم تا جلوتر برسم و چشمم به مدارکم (که همه مدارک به رنگ آبی و فیش بانکی زرد و صورتی هستند) باشد.مدارکم روی پیشخوان نبود و خیالم راحت شد که به دستشان رسیده است.توان ایستادن نداشتم.یک جاهایی هم هست که خیال آدم راحت است چیزی گم نمی شود و اینطور شد که بی خیال تایید شفاهی کارمند شدم و از سالن بیرون آمدم.


بعدتر از دوستم مراحل کار رو جویا شدم.می گفت اینجا هیچ چیز سر جایش نیست.فقط تاکید می کنند که نوبت بدهید و ما هم نوبت می دهیم و مدارک را دریافت می کنیم اما هنوز به چشم پاسپورت الکترونیکی که به دست مان رسیده باشد ندیدیم.هیچ جای کار درست نیست و این حجم کاری بالا فعلا بدون نتیجه ملموس.یعنی که صدور پاسپورت عادی را قطع کرده اند.پاسپورت های الکترونیکی هنوز در مرحله درخواست مانده.حالا در این میان کسی هم پیدا می شود که اقامتش تمام شده و باید پاسپورت جدید دریافت کند و دستش فعلا در هر دو نوع عادی و برقی کوتاه.


آمنه
۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر

از زمانی که در مسیر یادگیری زبان انگلیسی به مرحله ای رسیدم که با زحمت کمتر می تونستم نوشته ها و ویدئوهای انگلیسی رو بفهمم عملا یادگیری رو گذاشتم کنار و شروع کردم به جستجو برای یافتن یک راه میان بر در یادگیری زبان انگلیسی.از یاد گرفتن گرامر و حفظ کردن لغت تا راه حلی برای تقویت اسپکینگ و مخصوصا تقویت اسپکینگ که انگار دنبال یک راه حل فضایی می گشتم که با کمترین زمان و تلاش به بیشترین بازدهی و نتیجه برسم.

الان حتی به خاطر ندارم که چند صد ساعت وقت رو به این کار اختصاص داده باشم.چه وبسایت هایی رو چک کرده باشم و چند ویدئو تماشا کرده باشم و چه کتاب هایی رو خریده باشم.مخصوصا میگم خریده باشم چون فقط خریده ام و کتابخونه ام رو به مخزنی از کتاب های انگلیسی نخونده تبدیل کرده ام و چه راه حل هایی رو اجرا کرده باشم.اما می دونم که پیگیرانه برای مدت زمان طولانی عمده وقتم رو به تحقیق و بررسی شیوه های مختلف یاد گرفتن زبان انگلیسی گذراندم و بعد از دوسال به نتایجی رسیدم که ادامه این مسیر رو برای من آسان تر و موثرتر و لذت بخش تر کرد و به این نتیجه رسیدم نوشتن این تجربه های شخصی اینجا خالی از لطف نیست:

اول اینکه هیچ راه میان بری برای یاد گرفتن چیزی (تا جایی که من تجربه کردم) وجود نداره.
یاد گرفتن زبان هم از این قاعده مستثنی نیست.یادگیری فرایندی است که نیاز به زمان و توجه و دقت و تلاش داره.هیچ کتاب گرامری به صورت جادویی ساختارها رو برای من بدون تلاش خودم آسان نکرد و حفظ کردن فرمول ها و کنار هم چیدن یک ساختار و حفظ کردنش به تنهایی وضعیت گرامر من رو از نظر اکتیو بودن بهبود نبخشید.

دوم اینکه عجله کردن برای یادگرفتن بیشتر و زودتر اشتباه است.
این عجله من رو وارد دنیایی کرد که چیزی نمی فهمیدم و این ترسناک بود.اینکه متن هایی بخونم که لغاتش رو نمی فهمم یا تلاش کنم گرامرهایی رو تمرین کنم که مناسب سطح من نیست و یا پادکست هایی رو گوش بدم که تخصصی هستند؛بیشتر از اینکه کمک کنند دانش زبانی من افزایش پیدا کنه به مثابه غرق شدن در دریایی از نادانسته ها بود که بخش منفی یاد نداشته های من رو پررنگ می کرد.با این تفاسیر من بسیار بیشتر تمایل داشتم عقب نشینی کنم تا اینکه تلاش کنم بیشتر یاد بگیرم و نتیجه ای دریافت نکنم.

سوم اینکه برنامه منظم یادگیری بیشتر از آنچه که به نظر می رسه موثر است.
برنامه ریزی به یادگیری من نظم و ساختار و هدف میده.یک برنامه منظم یاعث میشه در مسیر یادگیری حواس ما به سمت چیز دیگه ای پرت نشه تمرکز ما روی آنچه که در حال تلاش برای یاد گرفتنش هستیم باقی بمونه.تعیین اولویت ها و پخش کردن زمان و انرژی روی اون چیزی که بیشتر از همه نیاز به بهبود داره بک تعادلی رو در یادگیری ایجاد می کنه و باعث میشه همه مهارت های ما در زبان انگلیسی به شکل نسبتا یکسانی پیشرفت کنند.

چهارم اینکه لزوما یادگیری در آموزشگاه زبان بهتر و موثرتر اتفاق نمیفته.
وقتی یاد گرفتن زبان انگلیسی رو تازه شروع می کردم قطعا هیچ جایی بهتر از آموزشگاه نبود.ساختار اولیه و به اصلاح الفبای زبان جدید برای من که درک چندانی از اون نداشتم سخت بود و با کمک استاد این مسیر راحت تر طی شد.اما زمانی که به مرحله ای رسیدم که با مراجعه به منابع مختلف می تونستم نیازهام رو در بخش های مختلف پیگیری و مرتفع کنم ایمانم رو به  آموزشگاه زبان انگلیسی از دست دادم.بهرحال در یک کلاس در کمترین تعداد دوازده نفر حضور دارند و حضور من بیشتر از اینکه فعال و اکتیو باشه پسیو هست.چون فرصت چندانی برای تمرین و عملی کردن دانسته ها نیست.
ضمن اینکه تجربه من میگه مهارت اسپکینگ عملا در آموزشگاه ها قربانی میشه.چون زمان برای تمرین و صحبت کردن کم هست.روی کاغذ و برگه امتحانی ممکنه خوب جلو برم اما در عمل به اندازه ای که عنوان سطح من هست دانش فعال انگلیسی ندارم.نه در زمینه استفاده از گرامر و لغت و نه جمله سازی.

پنجم اینکه هر مهارتی رو جز با تمرین همون مهارت به صورت عملی نمیشه یاد گرفت.
من زمانی بهبود رضایت بخشی رو در مهارت لیسنینگ داشتم که به مدت سه ماه روزانه پنج ساعت وقتم رو به گوش دادن و تکرار و تمرین پادکست ها و دیالوگ های فیلم های مورد علاقه ام اختصاص دادم.این گوش دادن فعالانه و با تمرکز بیشتر از هر فعالیت دیگه ای موثر بود.
در ریدینگ هم زمانی بیشتر و بهتر پیشرفت کردم که شروع کردم به خواندن کتاب های انگلیسی.گرچه تعدای از کتاب های سطح بندی شده اکسفورد رو خوندم اما باز بهبود من در روان خوانی با کتاب های داستان زبان اصلی و بدون دخل و تصرف و مناسب سازی برای سطح خاصی اتفاق افتاد.
مخصوصا که هیچ راه حلی برای بهبود مهارت اسپکینگ پیدا نمی کردم و اگر راه حلی رو دوست داشتم و دیگران از اون نتیجه گرفته بودند من نمی تونستم با اون روش ارتیاط برقرار کنم.مثلا جلوی آینه که بایستم تنها کاری که نمی تونم حرف زدن هست و یا با خودم حرف زدن به هیچ زبان زنده و غیرزنده ای ممکن نشده :)) تنها و تنها با حرف زدن با دوستانم نه به صورت چت و ویس که رو در رو کمک می کنه لغات پسیو رو به صورت فعال استفاده کنم و متوجه نقاط قوت و ضعفم در این مهارت باشم.

ششم اینکه یادگیری زبان انگلیسی باید دوست داشتنی و مفرح باشه.
هیچ نسخه واحدی برای همه یکسان جواب نمیده.این مسیر باید شخصی و اختصاصی باشه.هرکسی بتونه کشف کنه که به چه طریقی راحت تر و بهتر یاد میگیره و چه روش هایی براش لذت بخش تر هست.برای من یادگیری زمانی اتفاق میفته که حالت اجبار رو از این فرایند جذف کنم و اگر روشی رو استفاده می کنم که دوست ندارم پس انرژی زیادی رو برای پذیرفتن اون روش هدر میدم و یادگیری من بی میل و رغبت میشه که خب نتیجتا چیزی در مغز فرو نمیره :)) خیلی مهم هست کتاب هایی رو بخونیم که دوست داریم فیلم هایی رو ببینیم که برامون جذابه و در مورد چیزهایی حرف بزنیم که یک دنیا حرف براش داریم. 


چند مطلب و منبع مفید که در رابطه با یادگیری زبان انگلیسی خوانده ام:

تجربه من در آموزش و یادگیری زبان انگلیسی محمدرضا شعبانعلی در روزنوشته هایش 

از مدیوم و یادگیری خودآموز زبان انگلیسی یاور مشیرفر در یادداشت هایش که به نظرم یاد گرفتن زبان انگلیسی رو در یک جمله در ابتدای متنش خلاصه کرده است.

یادگیری تحلیلی زبان انگلیسی محمدحسن

وبسایت British council که منبع خوب و مناسبی برای بخش های مختلف زبان انگلیسی هست.مخصوصا قسمت British magazine که در سطح های مختلف پادکست های علمی و جالبی به همراه پی دی اف اونها رو داره.

آمنه
۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر

این روزها برنامه یادگیری زبان انگلیسی ام منظم تر شده و اگرچه کتاب های معمول بازار رو نمی خونم اما به خواندن روزانه یک فصل از کتاب after you از Jojo Moyes وفادارم و به مدت یک ساعت با مسایلی که لوییزا کلارک سر و کله می زنه سرگرمم و گاهی حتی فکر می کنم که خیلی درکش می کنم و نمی دونم چه مشترکاتی داریم که به این نتیجه می رسم.

به نظرم یکی از مزایای خوندن کتاب های غیر درسی همینه که خیلی راحت می تونی کتاب مورد علاقه ات رو پیدا کنی و با شخصیت های داستان و دغدغه ها و روزمرگی هاشون همراه بشی و در کنار لذت بردن از کتاب؛ در میان متن و فکرها و مکالمه ها؛ زبان رو یاد بگیری.گاهی توی این صفحات به کلمه ها و ساختارهایی برمی خوری که با احتمال خیلی کم توی کتاب و پادکست های درسی می تونی ببینی.مثلا وقتی لیلی ساعت دو و نیم شب مست برمیگرده خونه و میخواد برقصه

 she turned up the music to a deafening volume.i raced toward it to turn it down but she grabbed my hand

فرض کن بخوای همین جمله رو خودت به انگلیسی بگی.من اگر باشم اینقدر کلمه های خوب نمیاد تو ذهنم و چند کلمه دم دستی رو بهم وصل می کنم و با یک شکل عجیبی منظورم رو می رسونم.یا وقتی که میگه : Lily was my polar opposite

وقتی این عبارات برای خودم جالب رو میبینم یم مارکر صورتی خوشرنگ روش می کشم که هر وقت کتاب رو ورق می زنم اینها بیان جلو چشمم و یادم بمونه.می دونم که تلاش برای حفظ کردنشون بی فایده است که خب جمله های بی ربط از وسط یک متن هیچ جوره توی ذهن آدمی نمی مونه.

یه نکته دیگه ای که امروز کشف کردم (احتمالا خیلی ها قبل از من کشفش کردن و خیلی جاها عنوان شده اما بعضی مسایل از اون دست کشفیات آهااا هست که وقتی خودت بهش برسی برات لذت بخش تره و بیشتر قدرش رو می دونی چون بهرحال خودت رو کاشفش می دونی) اونم اینکه وقتی یک جمله رو با آگاهی کامل می خونم و چندبار تکرارش می کنم و در عین حال که به آخر جمله می رسم کلمات اول توی ذهنم مرور میشن و باعپ میشه یکپارچگی جمله و در نهایت خط و پاراگراف حفظ بشه و درک من از آنچه خوندم بیشتر.این کشف توی خواندن فارسی هم به شدت جواب میده و بعد از خوندن یک پاراگراف یک تصویر کلی از آنچه خوندی توی ذهنت شکل میگیره.

شاید این توضیحات خیلی بدیهی به نظر بیاد اما کاربردی بودنش به این هست که ماها گاها(نمی گم اغلب)خیلی سرسری متن رو می خونیم و در واقع یک فعالیت چشمی انجام میشه و مغز هیچگونه پردازشی انجام نمیده و اینطوری میشه که بعد از یک خوندن متن هایی که نیاز هست فهمیده بشه عملا نمی تونیم یه خلاصه چند جمله ای بگیم.

یکی دیگه از تجربیاتم در مسیر زبان خوندن این هست که عمق یادگیری بسیار بیشتر از وسعت کلمات و گرامر کمک کننده است.یعنی وقتی یک کلمه یا فعل یا صفت رو اونقدر می شناسیم که؛ در به کار بردنش تردیدی نداریم و می دونیم کجای جمله و به چه شکل بذاریمش.در کل عمیق شدن در کلمات و شناختن چند معادل و مخالف و انواع شکلش و صد البته فعال بودن اون؛خیلی تاثیر زیادی در روانی حرف زدن و درک یک مطلب داره.این موضوع عمق یادگیری رو در درس تسلط کلامی در متمم خونده بودم و در امر زبان خودم به تجربه دریافتمش.

آمنه
۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۲ ۰ نظر