My journey

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

از زمانی که در مسیر یادگیری زبان انگلیسی به مرحله ای رسیدم که با زحمت کمتر می تونستم نوشته ها و ویدئوهای انگلیسی رو بفهمم عملا یادگیری رو گذاشتم کنار و شروع کردم به جستجو برای یافتن یک راه میان بر در یادگیری زبان انگلیسی.از یاد گرفتن گرامر و حفظ کردن لغت تا راه حلی برای تقویت اسپکینگ و مخصوصا تقویت اسپکینگ که انگار دنبال یک راه حل فضایی می گشتم که با کمترین زمان و تلاش به بیشترین بازدهی و نتیجه برسم.

الان حتی به خاطر ندارم که چند صد ساعت وقت رو به این کار اختصاص داده باشم.چه وبسایت هایی رو چک کرده باشم و چند ویدئو تماشا کرده باشم و چه کتاب هایی رو خریده باشم.مخصوصا میگم خریده باشم چون فقط خریده ام و کتابخونه ام رو به مخزنی از کتاب های انگلیسی نخونده تبدیل کرده ام و چه راه حل هایی رو اجرا کرده باشم.اما می دونم که پیگیرانه برای مدت زمان طولانی عمده وقتم رو به تحقیق و بررسی شیوه های مختلف یاد گرفتن زبان انگلیسی گذراندم و بعد از دوسال به نتایجی رسیدم که ادامه این مسیر رو برای من آسان تر و موثرتر و لذت بخش تر کرد و به این نتیجه رسیدم نوشتن این تجربه های شخصی اینجا خالی از لطف نیست:

اول اینکه هیچ راه میان بری برای یاد گرفتن چیزی (تا جایی که من تجربه کردم) وجود نداره.
یاد گرفتن زبان هم از این قاعده مستثنی نیست.یادگیری فرایندی است که نیاز به زمان و توجه و دقت و تلاش داره.هیچ کتاب گرامری به صورت جادویی ساختارها رو برای من بدون تلاش خودم آسان نکرد و حفظ کردن فرمول ها و کنار هم چیدن یک ساختار و حفظ کردنش به تنهایی وضعیت گرامر من رو از نظر اکتیو بودن بهبود نبخشید.

دوم اینکه عجله کردن برای یادگرفتن بیشتر و زودتر اشتباه است.
این عجله من رو وارد دنیایی کرد که چیزی نمی فهمیدم و این ترسناک بود.اینکه متن هایی بخونم که لغاتش رو نمی فهمم یا تلاش کنم گرامرهایی رو تمرین کنم که مناسب سطح من نیست و یا پادکست هایی رو گوش بدم که تخصصی هستند؛بیشتر از اینکه کمک کنند دانش زبانی من افزایش پیدا کنه به مثابه غرق شدن در دریایی از نادانسته ها بود که بخش منفی یاد نداشته های من رو پررنگ می کرد.با این تفاسیر من بسیار بیشتر تمایل داشتم عقب نشینی کنم تا اینکه تلاش کنم بیشتر یاد بگیرم و نتیجه ای دریافت نکنم.

سوم اینکه برنامه منظم یادگیری بیشتر از آنچه که به نظر می رسه موثر است.
برنامه ریزی به یادگیری من نظم و ساختار و هدف میده.یک برنامه منظم یاعث میشه در مسیر یادگیری حواس ما به سمت چیز دیگه ای پرت نشه تمرکز ما روی آنچه که در حال تلاش برای یاد گرفتنش هستیم باقی بمونه.تعیین اولویت ها و پخش کردن زمان و انرژی روی اون چیزی که بیشتر از همه نیاز به بهبود داره بک تعادلی رو در یادگیری ایجاد می کنه و باعث میشه همه مهارت های ما در زبان انگلیسی به شکل نسبتا یکسانی پیشرفت کنند.

چهارم اینکه لزوما یادگیری در آموزشگاه زبان بهتر و موثرتر اتفاق نمیفته.
وقتی یاد گرفتن زبان انگلیسی رو تازه شروع می کردم قطعا هیچ جایی بهتر از آموزشگاه نبود.ساختار اولیه و به اصلاح الفبای زبان جدید برای من که درک چندانی از اون نداشتم سخت بود و با کمک استاد این مسیر راحت تر طی شد.اما زمانی که به مرحله ای رسیدم که با مراجعه به منابع مختلف می تونستم نیازهام رو در بخش های مختلف پیگیری و مرتفع کنم ایمانم رو به  آموزشگاه زبان انگلیسی از دست دادم.بهرحال در یک کلاس در کمترین تعداد دوازده نفر حضور دارند و حضور من بیشتر از اینکه فعال و اکتیو باشه پسیو هست.چون فرصت چندانی برای تمرین و عملی کردن دانسته ها نیست.
ضمن اینکه تجربه من میگه مهارت اسپکینگ عملا در آموزشگاه ها قربانی میشه.چون زمان برای تمرین و صحبت کردن کم هست.روی کاغذ و برگه امتحانی ممکنه خوب جلو برم اما در عمل به اندازه ای که عنوان سطح من هست دانش فعال انگلیسی ندارم.نه در زمینه استفاده از گرامر و لغت و نه جمله سازی.

پنجم اینکه هر مهارتی رو جز با تمرین همون مهارت به صورت عملی نمیشه یاد گرفت.
من زمانی بهبود رضایت بخشی رو در مهارت لیسنینگ داشتم که به مدت سه ماه روزانه پنج ساعت وقتم رو به گوش دادن و تکرار و تمرین پادکست ها و دیالوگ های فیلم های مورد علاقه ام اختصاص دادم.این گوش دادن فعالانه و با تمرکز بیشتر از هر فعالیت دیگه ای موثر بود.
در ریدینگ هم زمانی بیشتر و بهتر پیشرفت کردم که شروع کردم به خواندن کتاب های انگلیسی.گرچه تعدای از کتاب های سطح بندی شده اکسفورد رو خوندم اما باز بهبود من در روان خوانی با کتاب های داستان زبان اصلی و بدون دخل و تصرف و مناسب سازی برای سطح خاصی اتفاق افتاد.
مخصوصا که هیچ راه حلی برای بهبود مهارت اسپکینگ پیدا نمی کردم و اگر راه حلی رو دوست داشتم و دیگران از اون نتیجه گرفته بودند من نمی تونستم با اون روش ارتیاط برقرار کنم.مثلا جلوی آینه که بایستم تنها کاری که نمی تونم حرف زدن هست و یا با خودم حرف زدن به هیچ زبان زنده و غیرزنده ای ممکن نشده :)) تنها و تنها با حرف زدن با دوستانم نه به صورت چت و ویس که رو در رو کمک می کنه لغات پسیو رو به صورت فعال استفاده کنم و متوجه نقاط قوت و ضعفم در این مهارت باشم.

ششم اینکه یادگیری زبان انگلیسی باید دوست داشتنی و مفرح باشه.
هیچ نسخه واحدی برای همه یکسان جواب نمیده.این مسیر باید شخصی و اختصاصی باشه.هرکسی بتونه کشف کنه که به چه طریقی راحت تر و بهتر یاد میگیره و چه روش هایی براش لذت بخش تر هست.برای من یادگیری زمانی اتفاق میفته که حالت اجبار رو از این فرایند جذف کنم و اگر روشی رو استفاده می کنم که دوست ندارم پس انرژی زیادی رو برای پذیرفتن اون روش هدر میدم و یادگیری من بی میل و رغبت میشه که خب نتیجتا چیزی در مغز فرو نمیره :)) خیلی مهم هست کتاب هایی رو بخونیم که دوست داریم فیلم هایی رو ببینیم که برامون جذابه و در مورد چیزهایی حرف بزنیم که یک دنیا حرف براش داریم. 


چند مطلب و منبع مفید که در رابطه با یادگیری زبان انگلیسی خوانده ام:

تجربه من در آموزش و یادگیری زبان انگلیسی محمدرضا شعبانعلی در روزنوشته هایش 

از مدیوم و یادگیری خودآموز زبان انگلیسی یاور مشیرفر در یادداشت هایش که به نظرم یاد گرفتن زبان انگلیسی رو در یک جمله در ابتدای متنش خلاصه کرده است.

یادگیری تحلیلی زبان انگلیسی محمدحسن

وبسایت British council که منبع خوب و مناسبی برای بخش های مختلف زبان انگلیسی هست.مخصوصا قسمت British magazine که در سطح های مختلف پادکست های علمی و جالبی به همراه پی دی اف اونها رو داره.

آمنه
۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۷ ۰ نظر

چه موضوعات ساده ای که ذهن را درگیر نمی کند.گاهی حتی خنده دار.مثلا همین الان که سوالی برایم پیش آمد تا از کسی که صدها قدم از من جلوتر راه خودش را یافته و می رود؛ بپرسم.رفتم و قسمت تماس با من وبسایتش را باز کردم.ایمیل را حفظ کردم و بعد بانگی در درونم برآمد که صبر کن صبر کن. البته به طور قطع می توان گفت که بانگ از جانب آمنه خجالتی درونم بود که از برقراری تماس تلفتی هراس دارد و ظاهرا معلوم شد ایشان در مورد ایمیل هم همین حس را دارد.


حالا مانده ام که چه کنم؟دوباره و چندباره سوالم را مرور کنم تا بتوانم راه حل خودم را پیدا کنم یا بر خجالتم غلبه کنم و سوالم را بپرسم.راه حل اول به نظر خوب است چون به جمع بندی ذهن خودم بیشتر کمک می کند و تمرینی می شود بر درس یادگیری که دیشب در متمم خواندم و در مورد یادگیری بود که در فرایند فکر کردن و توضیح دادن اتفاق می افتد. با این تفاسیر می دانم که زمانی که خودم با این پرسش کند و کاو کنم و از زوایای مختلفی نگاهش کنم احتمالا به نتیجه های بهتر و کاربردی تری می رسم.


راه حل دوم هیجان انگیز تر است.بهرحال قسمت اولش این است که بر هراسم از برقراری تماس به وسیله ایمیل غلبه می کنم.اما مهمتر از آن؛ این است که هیجان ارتباط برقرار کردن با کسی است که می دانی چقدر بهتر از تو بر موضوعات اشراف دارد و هر کلمه و جمله اش درس جدیدی است.ضمن اینکه نمی شود حس خوشایند مکالمه با این چنین کسی را نادیده گرفت.


آمنه
۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۳ ۰ نظر

چند وقت پیش که صحبت از وبلاگ و وبلاگ نویسی و دنیای مجازی شد برادرم با تاکید می گفت که وبلاگ ها مانند کوچه های خلوت و متروکه ای شده اند و دیگر کسی نه وبلاگ می نویسه و مخاطبی اون ها رو می خونه.می گفت بهتر است نوشته هایمان را در تلگرام منتشر کنیم.کانال بزنیم و گروه و مخاطب هم که همیشه در دسترس است.



اوایل حذف و کمرنگ کردن اکانت های شبکه های اجتماعی بودم و در وب گردی هایم تعدادی وبلاگ دیده بودم و همچنان در حال جستجو بودم.با این حال مخالف نوشتن حرف ها در فضایی مانند تلگرام بودم و بهرحال تجربه نشان داده که هر اپی از این دست آمده و رفته حتی اگر مدت ها دوام آورده باشند.بنابراین با تمام شدن عمر این پلتفرم ها؛عمر نوشته های ما هم تمام می شوند.ناگفته هم پیداست که وب و وبلاگ نویسی همچنان در درسترس ما خواهند بود و معتقد هستم که نوشتن با صیر و حوصله در وبلاگ همونقدر که کمک می کنه پایدار و جدی بنویسیم ما رو از شتاب زدگی و خلاصه نویسی و بی صبری مختص به شبکه های مجازی نجات میده.


گرچه معتقدم که هر نوشته ای که حرفی برای گفتن داشته باشد مخاطب خودش رو پیدا می کنه.حالا چه در تلگرام و چه در وب.با این حال جنس مخاطب ها کمی تفاوت خواهند داشت.حداقل در این دوره ای که دسترسی آسان و با یک تاچ و دو تاچ می شه به هر نوشته ای دسترسی داشت و حتی شده گذرا چند کلمه اش رو خوند؛مخاطبی که جستجو می کنه.زمان اختصاص میده و با حوصله مطلبی رو می خونه حتی اگر یک نفر باشه میشود گفت که مخاطب رو یافته ایم.


گرچه گاهی جنس این دلنوشته ها و مخاطب اون خود ما هستیم و برای به یاد آوردن و از یاد نبردن و فکر کردن و حتی غر زدن با خودمون هست و لزوما حرف و یادداشتی خطاب به خواننده نیست.

این روزها بیشتر وب گردی می کنم و بیشتر وبلاگ می خوانم و از نوشته ها لذت می برم و به گمانم که من هم دنیای خودم رو پیدا کرده ام و دوستانی که دغدغه های ارزشمندی دارند و تمرین می کنند تا در هیاهوی خلاصه نویسی و لایک و گذرا بودن و دریافت بیشتر از فرصتی که برای تحلیل دارند؛ گم نشوند.

آمنه
۰۵ مرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۲ ۰ نظر