My journey

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ظاهرا این طور به نظر میاد که قطار نظم و انضباط من نه تنها رفته و دور شده که حتی دیگه در دید هم نیست و دودی هم ازش نمی بینم. قطاری که همه چیز رو با خودش پشت کوه ها برده و من رو همین جا کنار ریل گذاشته که هاج و واج به خودم نگاه کنم. 


البته این مدت مشخص شد که تحملم در برابر بیماری چیزی در حدود صفر کلوین بوده. وقتی روی تخت درمانگاه زیر سرم دراز می کشیدم و هر قطره اش به اندازه یک قرن طول می کشید و من هم تلاش می کردم گریه نکنم به خودم دلداری می دادم که الان بیماری حساس شده ای ضعف داری و اگر به زمین و زمان هم ناسزا بگویی حق داری. 

بعد که می دیدم بهبودی در کار نیست و در مواجهه با یک آنفولانزا کم مانده به مرگ فکر کنم به خودم می گفتم که نه تو در کل در مواجه با ناخوشی جسمی بیش از حد عصبی می شوی و توان و تحملت به شکل افتضاحی پایین است. 


خاطرم نیست آخرین بار کی تا این حد ناخوش بوده ام و چرا اما با تجربه این دو هفته بستر بیماری به طور قطع به این جمله ایمان آوردم که هیچ نعمتی بهتر و بالاتر و ارزشمندتر از سلامتی نیست. 

آمنه
۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۴ ۱ نظر