My journey

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

آمنه عزیزم


سخته که جلوی خودم رو بگیرم و بهت نگم توی ده سال آینده چه اتفاقاتی قراره برات بیفته.اینکه چه روزهای تلخ و شیرینی رو پیش روت داری و چه تجربه هایی رو از سر می گذرونی.حالا که دارم برات نامه می نویسم حس اون استادهای فرزانه و زاهدی رو دارم که یا یک نگاه می تونن تا ته خط داستانت رو بخونن و راستش سخته که همچنان استاد وار یشینی و اشاره ای به همه اونچه که جلوی چشمت هست نکنی.


بگذریم...زندگی ما آدمها همیشه پره از اتفاقات مختلف و حتی دونستشنون هم کمکی نمی کنه که جلوی اون بدتراش رو بگیریم و اون خوب تراش رو جلو بندازیم فقط این رفتار و نگرش ماست که تعیین می کنه اون اتفاقات چه تاثیری روی ما و روی زندگی مون دارن.می دونم که تنهایی از پس خیلی از مسایل زندگیت بر میای اما با دیگران هم حرف بزن.از چیزهایی که نگرانت می کنه و چیزهایی که خوشحالت می کنه.اندوهت رو پنهان نکن و بگذار که دیگران هم در خنده هایت شریک باشند.کمی از این پیله تنهایی بیرون بیا و اجازه بده که شور زندگی تو رو به این مردم پیوند بده.می دونم که سخت تلاش می کنی تا این آخرین روزهای مدرسه رو به خوبی پشت سر بگذاری و نمی دونی که چقدر برام غرورانگیزه که اجازه ندادی مغلوب قوانین سخت زندگی ات بشی و راهت رو تا جایی که می تونستی باز کردی و پیش رفتی.به این راه ادامه بده و از امکانات در دسترست استفاده کن و اینده رو طور دیگه ای برای خودت رقم بزن.


این روزهای پر از امید و جوانی و انرژی رو با بی خیالی طی نکن.در چشم برهم زدنی نه این روزها که این سالها خاطره ای میشه و بعدها لابه لای نوشته ها و عکسهایت دنبالشون می گردی.هدف زندگی ات رو پیدا کن از دنبال کردن آرزوهایت نترس خودت رو به این چارچوب های قراردادی جامعه محدود نکن و از قضاوت ها نترس.راه برو بدو و اگر زمین خوردی بلند شو.زندگی رو جز به این صورت تجربه نخواهی کرد.برای اهدافت برنامه ریزی کن و از رسیدن به اونها ناامید نشو.دانش ات رو گسترش بده و لذت مطالعه رو به زرق و برق اینترنت و فضای مجازی نفروش.


خودت رو بهتر بشناس و اگر احساس می کنی ضعف هایی داری که اجازه نمیده خود واقعی ات باشی و اعتماد به نفست رو میگیره اونها رو پیدا کن و تلاش کن که یرطرفشون کنی.عادت نکن که با ضعف هایت زندگی کنی و انرژی زیادی رو برای کنار اومدن با اونها مصرف کنی.ازت می خوام که افق نگاهت رو گسترش بدی و نه تنها ده سال که بیست سال بعد خودت رو هم ببینی و در تصمیم گیری هات گوشه چشمی به موقعیت و احساست در اون سالها داشته باشی.می دونم که همیشه برای رشد خودت تلاش می کنی حتی اگر سرعتت آهسته باشه اما راه خودت رو پیدا می کنی و کم کم به اون آمنه ای می رسی که دوست داری و امیدوارم که یک روز بتونی اون ناحیه امن کوچکت رو ترک کنی و به خودت اجازه پزواز بدی.

آمنه
۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر

شازده کوچولو از گل پرسید:آدم ها کجان؟

گل گفت:باد می بردشان اینور اونور،این بی ریشگی حسابی مایه دردسرشان شده...


همین گل که خودش یک جایی ریشه دوانیده و برگ داده و گل داده و به ثمر نشسته می دونه بی ریشگی چه دردسری داره؟احتمالا می دونه چون خودش ریشه داره و تصور کن زندگی بدون داشتن چیزی که داری.مثلا برای گل زندگی بدون ریشه میشه هیچ،نبودن،نیست بودن...حالا ما آدم ها پوست کلفت تریم،تحت شرایط سخت تری دوام میاریم،بی ریشه زندگی می کنیم و وقتی باد هم اینور و اونور بردمان هیچ به روی خودمون نمیاریم و به زندگی ادامه میدیم.


گاهی فکر می کنم زندگی یعنی همین تحرک و شور جابه جایی،همین دردسرهایی که ریشه در بی ریشگی داره.همین که تا بخواهی بساطت رو جایی پهن کنی عادت کنی مجبور شوی جمع شان کنی و بذاری روی کولت و دوباره راه بیفتی دنبال جای دیگه.گاهی فکر می کنم سکون و یک جا ماندن و ریشه دوانیدن مثل زنجیری در پا توان زندگی رو از آدم میگیره.محکومت می کنه یک جا بشینی و سهمت از تعلق همون زمین و آسمانی باشه که میبینی و لمس می کنی اما... اما اینکه حس تعلق نداشته باشی و مثل برگی که از شاخه جدا افتاده و توی باد سرگردان به هر سو میره مقصدی نداشته باشی و هیچ توقف گاهی ولو طولانی خانه ات نباشه،حسرتی میشه بر دلت که هیچ وقت، هیچ آه از ته دلی هم تسکینش نمیده.

آمنه
۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۵۹ ۰ نظر