گفته شده که مردم را دوست داشته باشید و از اشیاء استفاده کنید به جای اینکه از مردم استفاده کنید و اشیاء را دوست داشته باشید. مدتی دنبال گوینده این جمله بودم و در نهایت متوجه شدم همین مفهوم به شکل های گونان از زبان افراد مختلفی نقل شده است. خیلی به این جمله باور داشتم و حتی فکر می کردم کار جهان معطل این است که ما آدم ها به همین نکته برسیم و بعد همه چیز بهتر و زیباتر خواهد شد.
البته هنوز هم معتقدم باید آدم ها را دوست داشته باشیم و هرگز از آنها استفاده نکنیم اما گاهی فکر می کنم داستان دوست داشتن اشیاء کمی متفاوت تر است. آنها برای من تنها یک شئ بی جان و پرکاربرد نیستند که جلوی چشمم ردیف شان کنم.
امشب که چای می خوردم و نگاهم به وسایل روی میز بود با خودم گفتم مگر می شود کتاب هایم را دوست نداشته باشم وقتی تک تک شان را با شوق و ذوق خریده و خوانده ام؟ یا جامدادی که زمانی به عنوان اثر هنری ام به همه نشان می دادم. مداد و خودکارهایی که برای تشویق و جایزه به خودم خریده ام. دفترچه هایی که دلم نمی آید حتی یک ورق شان را جدا کنم. لیوانی که طرح های شادش لبخند به لبم می آورد و حتی مویزهایی که خواهرم برایم آورده و دستور اکید داده که در خوردنشان تنبلی نکنم. مگر می شود همه این خاطره ها را در این اشیاء دید و دوستشان نداشت؟ من یکی آدم خاطره بازی هستم. به وسایلی که اطرافم دارم و خاطره هایشان تعلق خاطر دارم. فکر می کنم این احساس جزئی از طبیعت آدمی است. ذهن پر از خاطره های خوب و بد است. چه اشکالی دارد که با دیدن یک وسیله و یادآوری خاطره خوبش لبخند بر لبانمان بنشیند؟