My journey

۴ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

گفته شده که مردم را دوست داشته باشید و از اشیاء استفاده کنید به جای اینکه از مردم استفاده کنید و اشیاء را دوست داشته باشید. مدتی دنبال گوینده این جمله بودم و در نهایت متوجه شدم همین مفهوم به شکل های گونان از زبان افراد مختلفی نقل شده است. خیلی به این جمله باور داشتم و حتی فکر می کردم کار جهان معطل این است که ما آدم ها به همین نکته برسیم و بعد همه چیز بهتر و زیباتر خواهد شد.


البته هنوز هم معتقدم باید آدم ها را دوست داشته باشیم و هرگز از آنها استفاده نکنیم اما گاهی فکر می کنم داستان دوست داشتن اشیاء کمی متفاوت تر است. آنها برای من تنها یک شئ بی جان و پرکاربرد نیستند که جلوی چشمم ردیف شان کنم. 


امشب که چای می خوردم و نگاهم به وسایل روی میز بود با خودم گفتم مگر می شود کتاب هایم را دوست نداشته باشم وقتی تک تک شان را با شوق و ذوق خریده و خوانده ام؟ یا جامدادی که زمانی به عنوان اثر هنری ام به همه نشان می دادم. مداد و خودکارهایی که برای تشویق و جایزه به خودم خریده ام. دفترچه هایی که دلم نمی آید حتی یک ورق شان را جدا کنم. لیوانی که طرح های شادش لبخند به لبم می آورد و حتی مویزهایی که خواهرم برایم آورده و دستور اکید داده که در خوردنشان تنبلی نکنم. مگر می شود همه این خاطره ها را در این اشیاء دید و دوستشان نداشت؟ من یکی آدم خاطره بازی هستم. به وسایلی که اطرافم دارم و خاطره هایشان تعلق خاطر دارم. فکر می کنم این احساس جزئی از طبیعت آدمی است. ذهن پر از خاطره های خوب و بد است. چه اشکالی دارد که با دیدن یک وسیله و یادآوری خاطره خوبش لبخند بر لبانمان بنشیند؟

آمنه
۱۱ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۴ ۲ نظر

تنهایی برای کسی که از لحاظ فکری بلندمرتبه است مزیتی مضاعف دارد: نخست اینکه با خویشتن است و دوم اینکه با دیگران نیست. ارزش این مزیت دوم بی اندازه است زیرا چه بسا اجبار؛ آزاز و حتی خطر در هر معاشرت وجود دارد.



به کسی که به ویژه در سنین جوانی طاقت تحمل وجود خسته کننده دیگران را ندارد و به حق از معاشرت با انان ناخرسند می گردد و به انزوا رانده می شود توصیه می کنم که عادت کند قدری از تنهایی خویش را به همراه خود به جمع ببرد. یعنی بیاموزد که حتی در جمع نیز تا اندازه ای تنهایی خود را حفظ کند. هر چه می اندیشد فورا ابراز نکند و همچنین آنچه را که می گویند زیاد به جد نگیرد. و از دیگران نه از حسث اخلاقی و نه عقلی انتظار بسیار داشته باشد. و بنابراین بی اعتنایی را در برابر نظرات آنان در خود استوار کند که این مطمئن ترین روش برای إعمال شکیبایی درخور تحسین است.اگر چنین کند در میان جمع است و با دیگران نیست و رایطه اش با دیگران واجد ماهیتی صرفا عینی است. این روش او را از تماس نزدیک با جمع و در نتیجه از آلودگی و رنجش مصون می دارد.



من به کسی احترام می گذارم (و آن کس در میان صدنفر یکی است) که وقتی انتظار می کشد؛ یعنی هنگاهی که بدون مشغله نشسته است؛ از ضرب گرفتن و سروصدا به راه انداختن با هر آنچه در دسترسش باشد مانند عصا؛ چاقو یا چنگال؛ و جز این ها خودداری کند.شاید کسی که چنین می کند در آن حال در فکر چیزی باشد.

اما در بسیاری از افراد می توان به وضوح دریافت که دیدن جای فکر کردن را گرفته است. به نظر چنین می رسد که با سرو صدا درآوردن می کوشند به هستی خود آگاه شوند مگر اینکه مشغول سیگار کشیدن باشند. که این هم در خدمت همان هدف است. درست به همین علت چشم و گوششان دائم به دنبال چیزهایی است که در اطرافشان اتفاق می افتد.



همه امور شخصی را باید چون رازی نگاه داریم به طوری که آشنایان جز آنچه به چشم می بینند به آن واقف نشوند. زیرا آگاهی آنان از امور بسیار بی اهمیت هم ممکن است در زمان و شرایط خاض؛ باعث زیان ما شود. به طور کلی صلاح در این است که آدمی شعور خویش را با نگفتن نشان دهد نه با گفتن. زیرا سکوت نشانه هوشمندی است و گفتن از خودپسندی.


در باب حکمت زندگی 

آرتور شوپنهاور

ترجمه محمد مبشری

صفحات 173 ـ 181 و 182 ـ 206 ـ 230


خطاب به شوپنهاور باید گفت: جانا سخن از زبان ما می گویی؟

مرور بخش هایی از کتاب که بیشتر دوست داشتم و در طبیعیت درونگرای خودم خیلی از این توصیه ها را عملی کرده ام. 

آمنه
۱۱ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر

مهدیه، میثم و من یکشنبه های کتاب رو راه انداخته ایم. فکرش مدت ها توی سرم می چرخید و من هم منتظر بودم سرم که خلوت تر شد خوب در موردش فکر کنم و بعد از رسیدن به یک چارچوب و برنامه بروم سراغ مهدیه. اما از آنجایی که مهدیه عملگرا هست با همین ایده زودتر سراغم آمد. با هم صحبت کردیم و از علاقه مشترکمان حرف ها زدیم و در آخر قرار شد جلسه ها رو شروع کنیم و همزمان با راه افتادن و تثبیت و کسب تجربه کم کم از دوستان مان دعوت کنیم که به ما بپیوندند. 
داشتن چنین دوستی دنیایی از شادی است که کنارش گذر زمان بی معنی ترین مفهوم است. 
تا به حال دو جلسه را برگزار کرده ایم و علیرغم ناخوشی ام با ذوق در هر دو شرکت کرده ام. اول کتاب سه شنبه ها با موری از میچ البوم را خواندیم. در لیست کتابخوانی ام بود اما توفیق اجباری پیش آمد که زودتر سراغش بروم و بخوانمش. به شکل ءغراق آمیز و خجالت آوری با موری بسیار همذات پنداری می کردم. حالا بیماری غیرقابل درمان و پیش رونده موری کجا و آنفولانزای کش دار من کجا. انتظار مرگی که موری تجربه می کرد کجا و امید من به روزهای بهبودی و سلامتی کجا. اما خب ظاهرا از آدمیزاد هیچ چیز بعید نیست.
جلسه دوم به اصرار و پشتکار میثم در اصرار کتاب بیشعوری خاویر کرمنت را انتخاب کردیم. یکبار سال ها پیش در شروع کردن کتاب ناموفق بودم و بعدها دیگر هیچ وقت برایم جذاب نبود. با این حال اینبار تلاش کردم به ذهنی مثبت و باز کتاب را بخوانم. تا اینجا که به صفحه 90 رسیده ام روی قول و قرار با خودم ایستاده ام و بدون پیش داوری از خواندن صرف کتاب لذت می برم. 

امیدوارم علاقه ما به کتابخوانی انگیزه لازم و کافی رو برای ادامه دادن یکشنبه های کتاب بدهد و با گسترش آن لذت کتابخوانی را به دوستان مان هم هدیه کنیم. 

آمنه
۰۵ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۹ ۰ نظر

دوران بی خیالی و بیماری تمام شد و من امروز تصمیم گرفتم نقطه پایان بزرگی به یک ماه تعطیلی بگذارم.چند روز پیشتر برای دی ماه برنامه ریزی کردم و همینطور کم کم درس های متمم رو از سر گرفتم. آهنگ مورد علاقه این روزهایم رو بارها گوش دادم و در قدم زدن های دیروزم ماه نازک و زیبای اوایل ماه رو نگاه کردم و باز نگاه کردم و باز هم.

چه حس های خوبی بود که فراموش شان کرده بودم. هوای خوب این روزها حال دلم را هم خوب کرده و دوست دارم آواز بخوانم و برقصم و آرزو کنم همه زمستان همینطور گرم و آفتابی و دوست داشتنی باشد.کتاب باشد. دوست های خوب باشند و سلامتی و شادی هم باشد. من هم در آرامش فکری به حال قطار جدید نظم و انضباطم کنم و دانه دانه واگن ها را بسازم و بعد ببینم که چطور باشکوه تر از دفعه قبل به راه می افتد.


 

آمنه
۰۳ دی ۹۶ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر