My journey

مرور خاطرات روزهای اول مدرسه

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۶ ب.ظ
روز اول مهر حس و حال من خوب تر از همیشه است.شروع سال تحصیلی بعد از حدود ده سال از آخرین روزهایی که مدرسه می رفتم؛ هنوز هم باعث شوقم میشود.امروز که از پنجره اتوبوس بچه های مدرسه ای رو می دیدم در خودم همون ذوقی رو حس می کردم که در دوران مدرسه با نزدیک شدن مهر تجربه می کردم.

گمانم از اول دبستان خاطرم مانده که پاییز فصل تلاش و کوشش است.تا مدتها و شاید تا همین الان اول مهر من رو یاد دو موضوع می اندازه.یکی شروع فصل کشت و کار و دیگری شروع درس و مدرسه. گرچه الان با سال اول دبستان من خیلی فرق کرده و در زندگی شهرنشینی شروع سال زراعی چندان دیده و حس نمی شود.با این حال حس خوب همین دو عنوان تلاش و کوشش و چهره های خندان و راضی بچه ها در خیابان؛ برای من دلیلی است که با وجود تجربه تقریبا نداشته در مورد این روز؛ باز هم در موردش فکر کنم و حال خودم خوب بشود.

سال اول دبستان که خاطرم نیست چند روز گذشته از مهر به مدرسه رفتم.بعدها فهمیدم این تاخیر به خاطر پر شدن ظرفیت مدرسه محل بوده که بعد از چند روز رفت و آمد و اصرار مادر من و انکار مدرسه؛ بلاخره نتیجه بر این شده که به جای دبستان استقلال به دبستان معلم بروم.راه کمی دورتر و البته مخوف تر بود.باید از زیر پلی می گذشتم که رو گذرش یک اتوبان بود.بعدها خاطره بدی از یک تصادف در همین اتوبان وحشتم را از پل زیادتر کرد.
اما با این وجود عموما احساس ترس و تنهایی و ناراحتی نمی کردم.جز روز اول که به هزار ترفند و وعده و وعید معلم از مادرم دل کندم تمام آن سال مسیر زیر پل را رفتم و برگشتم.استارت این استقلال هم همان ظهر روز اول خورد که به تنهایی خانه برگشنم.مادرم تا مدتها متعجب بود که چطور راهم را گم نکرده بودم.

سال دوم و سوم هم که از اول مهر خبری نبود.در شهر هرات زندگی می کردیم و سال تحصیلی در افغانستان اول بهار شروع شده و آخر پاییز تمام می شود.البته در زمان حکومت طالبان این سال هر وقت که شروع می شد مختص پسرها بود.احتمالا مدرسه غیررسمی و پنهانی ما دخترها هم همزمان با سال تحصیلی رسمی آغاز می شده.اینطور بود که خانه ای به مدرسه اختصاص داده می شد.دخترهای پانزده و شانزده ساله ای که تا مقطع دبیرستان در ایران درس خوانده بودند معلم می شدند و ما هم دانش آموز.
با وجود پنهان بودن مدرسه و شکل خیلی خیلی غیررسمی اش همینکه درس می خواندم و مدرسه می رفتم به اندازه کافی هیجان انگیز بود.دیگر اهمیتی نداشت که غریبه ای (که احتمال می رفت طالب باشد) از ما بپرسد کجا می رویم یا نه.یاد گرفته بودیم که کتاب قرانی همیشه در کیف مان باشد تا برای اثبات اینکه به کلاس قران می رویم سند هم داشته باشیم.البته که هیچ وقت کسی راه مان را نگرفت و از ما درباره مدرسه پرس و جو نکرد.

چهار سال دیگر هم با همین شکل مدارس غیررسمی و اصطلاحا خودگردان اینبار در قم گذشت و همچنان هیچ اول مهری در کار نبود.چندان مهم هم نبود.همچنان نفس مدرسه رفتن مهم بود.شکل دیگه ای از تحصیل رو خیلی تجربه نکرده بودم تا انتظاراتم کمی فرق داشته باشد.حتی این چند سال یک قدم بزرگ رو به جلو بود.با وجود اینکه همچنان مدرسه ام پنهانی بود و معلم ها گاهی دانش آموز آزار اما همینکه نگران سر رسیدن یک طالب نبودیم خیلی مهم بود.

سوم راهنمایی با یک ماه تاخیر مدرسه رفتم.برای ورود به مدرسه دولتی رسمی امتحان تعیین سطح داده بودم تا آمدن نتیجه این اول مهر را هم از دست دادم.سال اول و دوم دبیرستان هم به خاطر بخشنامه هایی که دیر می رسید با تاخیر مدرسه رفتم.سال سوم دبیرستان تنها سالی بود که از قبل ثبت نام کرده بودم.بنابراین روز اول مهر جزو اولین کسانی بودم که وارد مدرسه شدم.وقت صف ایستادن نفر اول بودم.نزدیک ترین صندلی به معلم را انتخاب کردم و تا امروز بعداز گذشت یازده سال شادی و رضایت آن روز را به خاطر دارم.

همیشه سعی کرده ام در گذشته نمانم.اتفاقات رخ می دهند.حالا یا با تصمیم و تاثیر من یا بدون دخالت من.گرچه در هر دو صورت آنچه باقی می ماند اثری است که در زندگی ام جاری می شود و در دیگر تصمیم هایم را تحت الشعاع قرار می دهد.به همین دلیل اخیرا مرور خاطراتم آگاهانه بوده.اینکه به واقعه ای خاص فکر می کنم و در کنار احساسم نسبت به آن؛ به مسایل دیگری مثل چرایی هم فکر می کنم.به تاثیرش بر آنچه که هستم و چگونه بهتر بودن در موقعیت مشابه.

این داستان اول مهر هم از جنس همین مرور آگاهانه خاطرت است.می دانم که قرار نیست همه اتفاقات خوب برای آدم بیفتد و حسرت چیزی در دل کسی نباشد.همین حسرت ها هم باعث بهبود در نگرش و فکر می شود.اما ممکن است مساله ساده ای مثل همین چیزی که نوشته ام تا سالها در خاطره کسی بماند.من با نوشتن در مورد این احساس؛ یکبار برای همیشه (و یا حداقل مدتها ) اون را به گوشه ذهنم فرستادم.به این شکل انرژی بیشتری برای فکر کردن بیشتر به موضوعات بیشتر پیدا می کنم.

۹۶/۰۷/۰۱
آمنه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی