My journey

جنگ چهره زنانه ندارد

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۳۶ ب.ظ

کتاب جنگ چهره زنانه ندارد را تمام کردم.یکی از کتاب هایی بود که بی وقفه و در طی چند روز خواندمش و تک تک خط ها و کلماتش رو زندگی کردم.نه اینکه این توصیف اغراق آمیز باشه.برای من که به نوعی زندگی ام تحت تاثیر جنگ بوده و همیشه سابه اش رو حتی بعد از سالها حس کرده ام؛این کتاب حس و حال زندگی کردن رو داشت.



جنگ چهره زنانه ندارد از سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ کتابی گزارش گونه از خاطرات زنان و دخترانی است که در جریان جنگ جهانی دوم در جبهه شوروی برای دفاع از کشورشان جنگیدند.نسخه کامل این کتاب در سال 2015 جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرده است.

برای اولین بار با این کتاب به جنگ از منظر زنانه فکر کردم.از دیدگاه کسی که جنگ را بیشتر از باقی زنانی که در خانه مانده اند و از فرزندان شان مراقبت کردند تجربه کردند؛خواندم.جایی که خشونت جنگ در کنار زیبایی و ظرافت های زنانه زشتی اش را بیشتر نشان می داد.همانطور که نویسنده در مقدمه کتاب میگه:


"جنگ زنانه بسیار ترسناک تر از تصور مردانه آن است.مردها پشت سر تاریخ پنهان می شوند؛ در پس حقایق؛جنگ سرتاسر وجودشان را می گیرد.آن ها به جنگ به مثابه کنش و تقابل ایده ها و منافع مختلف نگاه می کنند؛اما زنان از احساسات برمی آیند.آن ها قابلیت دیدن آنچه را که بر مردان پوشیده است؛ را دارند.این دنیای دیگری است؛با رنگ و بوی متفاوت..."


گرچه من طرفدار جدا کردن مسایل به دو بخش زنانه و مردانه نیستم و همیشه اعتراضم رو به نشانه های هرچند کوچکی که این تفاوت رو برجسته کنند نشان داده ام.مثلا وقتی می شنوم انفجاری رخ داده است و درمیان کشته ها چند کودک و زن هم بوده اند اعتراض می کنم که چرا کشته شدگان زن بولد می شوند؟مگر نه اینکه آن ها هم بخشی از جامعه هستند و ممکن است در هر حادثه و اتفاقی آن ها هم جانشان را از دست بدهند؟اگر ما بخواهیم این حضور و تبعات اون رو کمرنگ کنیم و گاهی حتی غیرضروری.این میشه که زن ها رو هم به عنوان بخش منفعل جامعه در همه جا جداگانه ذکر می کنیم.


اینکه زنی در جنگ شرکت کند هم چیز عجیبی نیست.اینکه سختی ها و فشارهای ناشی از آن را تحمل کند هم دور از انتظار نیست بلکه بخشی از پذیرفتن نقش به عنوان عضوی از جامعه جدا از جنسیت است.اما همه اینها باعث نمیشه که ما در مورد جنگ از نگاه زنانه صحبت نکنیم.احساسات زنان زنده و گویاست.آن ها جنگ را از نگاه خودشان تجربه و توصیف می کنند:"جبهه رو از لحاظ ذهنی و هم قلبی می تونستم تحمل کنم اما به لحاظ فیزیکی توان تحمل نداشتم.فشارهای فیزیکی زیاد بود."


کتاب را دوست داشتم.نه به خاطر توصیف صحنه های جنگ و درگیری و کشتن آدم ها بلکه به دلیل زیبایی هایی که در جزیان جنگ از دید زنان پوشیده نبود و برای من این احساس به شکلی زنده نگهداشتن امید و پیدا کردن توان برای ادامه مسیر بود.اینکه می توانستد گل دادن بابونه ها و درخشیدن خورشید و صدای بهم خوردن خوشه های گندم رو در کنار صدای مسلسل بشنوند و زیبایی آن را درک کنند.خواندن حرف ها و احساساتی که برای من زنده و آشناست و می فهمم شان همیشه ارزشمند بوده و تجربه خواندن آن ها در فضای جنگ؛چیزی که انگار قرار نیست از ما انسان ها دور شود؛کتاب را برای من دوست داشتنی و ارزشمند می کند.


پی نوشت:کتاب جنگ چهره زنانه ندارد از سوتلانا الکساندورنا الکسیویچ ترجمه عبدالمجید احمدی نشر چشمه با سیصد و شصت و چهار صفحه فوق العاده سبک بود.این تکنولوژی جدید چاپ کتاب را دوست دارم.


۹۶/۰۶/۰۶
آمنه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی